جدول جو
جدول جو

معنی باب سیل - جستجوی لغت در جدول جو

باب سیل
بواسیر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نوعی باکتری تک سلولی میله ای شکل که بعضی از انواع آن موجب بیماری های مختلف می شود مثلاً باسیل سیاه زخم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بابیل
تصویر بابیل
ابابیل، پرستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد، بلوایه، چلچله، پرستوک، بالوایه، بلسک، خطّاف، باسیج، پرستک، فرشتو، فرستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باج سبیل
تصویر باج سبیل
کنایه از آنچه مردم قلدر و زورگو به زور و جبر از کسی بگیرند
فرهنگ فارسی عمید
(سِ)
ده کوچکی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان، 75 هزارگزی شمال باختری کرمان و 3 هزارگزی باختر راه مالرو کرمان به شاهزاده محمد. سکنۀ آن 10تن. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
المطران، از مترجمان بزرگ اوایل عصر عباسیان (دورۀ مأمون) وی مردی کثیرالنقل بود و ترجمه های نسبهً خوبی داشت، وی در خدمت طاهر بن الحسین ذوالیمینین بسر میبرد، ترجمه کتاب الاجنۀ بقراطاز او در دست است و نسخه یی از آن جزو مجموعۀ شمارۀ 6235 کتاب خانه برلین، موجود است، رجوع به الفهرست ابن الندیم و تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی، ج 1 ص 42 و 89 و 361 و همچنین به کلمه بسیل المطران شود
لغت نامه دهخدا
شیخ یوسف، نام نخستین مؤسس دولت مستقل اسلامی در ناحیۀ ملتان از هندوستان است. وی در تاریخ 847 هجری قمریبه حکومت نایل گردید و یکی دو سال فرمانروایی کرد وآنگاه درگذشت. اخلاف وی ملقب به ’لنکا’ تا سال 908 هجری قمری فرمانفرمایی داشتند. (از قاموس الاعلام ترکی)
شیخ، محمد بن شیخ جلال الدین طیار. متوفی در آغاز قرن هشتم. دانشمندی صالح بود. او راست: کتابی در کلام و شرح المصباح تألیف قاضی ناصرالدین. (از شدالازار ص 21). و رجوع به همین کتاب صفحۀ مذکور و حاشیۀ همان صفحه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ده کوچکی است از دهستان حومه بخش رامسر شهرستان شهسوار که در 10 هزارگزی جنوب باختر رامسر بر کنار راه عمومی در دشت واقع است و 49 تن سکنه دارد. شغل عمده مردم آن گله داری و چوب تراشی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
جد سوم شیخ زاهد گیلانی، نام شیخ زاهد بنحوی که در صفوهالصفا مسطور است تاج الدین ابراهیم بن روشن امیربن بابیل بن شیخ پندار (یا بندار) الکردی السنجانی است، و گویند مادرجدش بابیل از جن بوده، لقب زاهد را پسرش سید جمال الدین به جهاتی که در آن اختلاف است به او عطا کرد، (تاریخ ادبیات برون ترجمه رشید یاسمی چ 1316 هجری شمسی ص 33)
لغت نامه دهخدا
پرستو، مخفف ابابیل و همان مرغی است که خدای تعالی ابرهه و سپاه او را که با پیلان برای خرابی خانه خدا بمکه آمده بودند بدان مرغ بسنگ انداختن هلاک کردو در قرآن مجید در سورۀ فیل بدین نحو آمده است: ’الم تر کیف فعل ربک باصحاب الفیل، الم یجعل کیدهم فی تضلیل، و ارسل علیهم طیراً ابابیل، ترمیهم بحجاره من سجیل، فجعلهم کعصف مأکول’، آیا ندیدی که چگونه کرد پروردگار تو بیاران فیل، آیا نگردانید حیلۀ ایشان را در گمراهی و فرستاد بر ایشان مرغان را گروه گروه از ابابیل که می انداخت آنها را بسنگ از گل، پس گردانید آنها را مانند کاه خردشده، (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 580)، مولوی نیز بدین حکایت تمثل کرده است:
در ضعیفی تو مرا بابیل گیر
هر یکی خصم مرا چون پیل گیر،
مولوی (مثنوی)،
قوت حق بود مر بابیل را
ورنه مرغی چون کشد مر پیل را؟
مولوی (مثنوی)،
وآنچه آن بابیل با آن پیل کرد
وآنچه پشّه کلۀ نمرود خورد،
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(جِ سِ)
پول، وجه، جنس و امثال آن که از کسی با زور و قلدری گیرند. و آن با ’گرفتن’ و ’دادن’ استعمال شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
باب تیره. یکی از چهار دروازۀ ’جی’ اصفهان که یکصدوهفتاد سال قبل از اسلام بنا شده است: و چهار در بر آن (بربارو) تعلیق کرد یکی دروازۀ جورنام کرد برابر میدان بازار و دوم دروازۀ ماه که دروازۀ اسفیش میگویند و سیوم دروازۀ تیر که تیره می خوانند... (محاسن اصفهان چ طهران صص 92- 93) (ترجمه محاسن اصفهان چ اقبال ص 16). رجوع به باب تیره شود
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان بهرآسمان بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت در 36هزارگزی جنوب ساردوئیه، 13هزارگزی خاور راه مالرو بافت - ساردوئیه، دارای 5 تن سکنه، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بِ سَ)
محله ای به اصفهان
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان بهرآسمان بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت در 30هزارگزی جنوب ساردوئیه و 20 هزارگزی جنوب راه مالرو بافت به ساردوئیه، سکنۀ آن 15 تن، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
قریه ای است در یک فرسخی مرو. (معجم البلدان) (مرآت البلدان ج 1 ص 125) (مراصد الاطلاع). قریه ای است از مرو در چند فرسخی آن پهلوی درواق. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بِ عَ)
یکی از چهار در مسجد حرام بر جانب مشرق:... و چون ازین دو (باب النبی) بگذری هم بر این دیوار مشرقی باب علی علیه السلام است و این آن در است که امیرالمؤمنین علی علیه السلام در مسجد رفتی به نماز و این در به سه طاقست. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ برلین صص 104- 105)
لغت نامه دهخدا
(بِ کِسْ سی)
منسوب به ’باب کس’ که محلۀ زیبایی است بسمرقند و بفارسی آنرا دروازۀ کس خوانند. (الانساب سمعانی). از آنجاست ابوابراهیم اسحاق بن اسماعیل بن جعفر بن داود بن یوسف و یا سیف بن جبله بن حسین بن معد زاهد بابکسی سمرقندی، از زهاد و دانشمندان بنام. (از احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 453)
لغت نامه دهخدا
(بِ وَ)
ده کوچکی است از دهستان سرمشک بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت در 38هزارگزی شمال باختری ساردوئیه و 12هزارگزی شمال راه مالرو بافت به ساردوئیه. سکنۀ آن 7 تن است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(سَیْ یِ)
ابن محمد نجاری معروف به باباشاه. رجوع به باباشاه شود، قسمی مهرۀ مدور سیاه و سفید بشکل و رنگ چشم گوسفندی مرده که برای دفع چشم زخم بر کودکان آویزند وگاه برای زینت بر خود نهند، قسمی سنگ، قسمی عقیق، خوشۀ چشم.
- باباقری شدن، کور شدن بصورت باباقری
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان دلگان بخش بزمان شهرستان ایرانشهر که در 115 هزارگزی جنوب بزمان بر کنار راه مالرو مندبه کوران قلعه در جلگه واقع است، ناحیه ای است گرمسیر و دارای 500 تن سکنه و آب آن از قنات تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و خرما و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری و راهش مالرو است، طایفۀ بامری در آنجا سکونت دارند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تئودور، شاعر فرانسوی است متولد سال 1823 و درگذشته به سال 1891 میلادی او پیروی از مکتب ویکتور هوگو و آلفرد دوموسه و تئوفیل گوتیه میکرده است، پارچه و یا نخی که بدان هر چیزی را بندند، بسته و توده از هرچیز، چون بسته و تودۀ کاغذ و امثال آن، مأخوذ از فرانسوی، گروه و دسته ای که هدف و مقصود خاص دارند، جمعی که گرد هم آیند و برای انجام دادن کاری هریک وظیفه ای بعهده گیرند، مثل، باند قاچاقچی، باند هروئین ساز و هروئین فروش، باند بچه دزدها و ... باندبازی، دسته بندی، باریکه ای آسفالت شده از زمین فرودگاه که هواپیما بر آن فرود آید
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان سهندآباد بخش بستان آباد شهرستان تبریز که در 18 هزارگزی جنوب بستان آباد و 15 هزارگزی راه شوسۀ تبریز به بستان آباد، در جلگه واقعاست، ناحیه ای است سردسیر با 912 تن سکنه و آب آن ازرود خانه آغ بلاغ تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و یونجه و سیب زمینی و شغل مردمش زراعت و گله داری و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
: بورسیپا شهری بود که رب النوع نبو در آن دارای پرستشگاه بود، بعدها در نزدیکی همین شهر، مردوک خداوند بزرگ بابلیها پرستیده شدو بعد در همانجا شهر نامور باب ایل، بابل (در خدا) بوجود آمد. (فرهنگ ایران باستان چ اول ج 1 ص 119)
لغت نامه دهخدا
باسیلها عبارتند از میکربهائی که اندکی درازند و ممکن است دارای تاژکهای گوناگون باشند مانند باسیل ’امیلوباکتر’ و باسیل سیاه زخم، (گیاه شناسی گل گلاب ص 134)، و رجوع به باکتریها و کلمه میکرب شود
واحد سنجش ظرفیت در مقیاس های جزایر یونان قدیم
لغت نامه دهخدا
باج بروت پول زور با زور و قلدری و بناحق پول و وجه یا جنس و امثال آن از کسی گرفتن و آن غالبا با (گرفتن) و (دادن) استعمال شود: فلان نه باج سبیل می گیرد و نه باج سبیل میدهد
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی چوبک باکتری دراز اندام و کشیده. توضیح باسیلها. قسمی از باکتریها که دراز اندام و کشیده اند و اغلب آنها ناخوشیهای مختلف را موجب میشوند از قبیل باسیل سیاه زخم باسیل کخ و غیره که اولی ناخوشی سیاه زخم را موجب میشود و دومی تولید مرض سل میکند. عده ای از باسیلها نیز در تخمیرات شرکت میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابیل
تصویر بابیل
مخفف ابابیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با سیل
تصویر با سیل
یکنوع باکتری مانند میله باریک است
فرهنگ لغت هوشیار
((جِ س ِ))
با زور و قلدری و به ناحق پول و وجه یا جنس و امثال آن از کسی گرفتن و آن غالباً با «گرفتن» و «دادن» استعمال شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باسیل
تصویر باسیل
باکتری دراز اندام و کشیده
فرهنگ فارسی معین
باکتری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آستین آلوده به لجن و گل و لای
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی پیمانه ی دستی، در آبدنگ و آسیاب ها پیمانه ای با ظرفیت
فرهنگ گویش مازندرانی